کارگردان، نویسنده و تدوینگر
گابریل خوزه گارسیا مارکِز (اسپانیایی: Gabriel José García Márquez؛ ۶ مارس ۱۹۲۷ – ۱۷ آوریل ۲۰۱۴) رماننویس، نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای محبوبیت) مشهور بود و پس از درگیری با رئیس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتن، در مکزیک زندگی میکرد. مارکز برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ بود. او را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان صد سال تنهایی چاپ ۱۹۶۷ میشناسند که یکی از پرفروشترین کتابهای جهان در سبک رئالیسم جادویی است.
مارکز در کتابهای خود به بررسی نظامهای وحشت و ترور و توصیف کامل حکومتهایی میپردازد که برای زندگی و حرمت شهروندان هیچ ارزشی قائل نیستند. او تلاش میکند درد و رنج قربانیان دیکتاتوری را شرح دهد. اما هرگز نمیتواند وحشت واقعی قربانیان را نشان دهد.
گابریل خوزه گارسیا مارکز در ۶ مارس ۱۹۲۷ در آراکاتاکا در شمال کلمبیا زاده شد و نزد پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شد. وی در بوگاتا پایتخت کلمبیا به مدرسه رفت و به زودی به نوشتن روی آورد. به تشویق خانواده به تحصیل حقوق پرداخت. اما به زودی دریافت که روح و روان او تنها با نوشتن و ادبیات آرام میگیرد. او بعدها در نخستین کتاب خاطرات خود با عنوان زندهام که روایت کنم نوشت که دوران کودکی سرچشمه الهام همه داستانهای وی بودهاست. او تحت تأثیر پدربزرگ خود که شخصیتی آزادیخواه بود و در هر دو جنگ داخلی کلمبیا شرکت کرده بود، آگاهی سیاسی پیدا کرد. مارکز از سالهای جوانی در نیمه دهه ۱۹۴۰ به حرفه روزنامهنگاری پرداخت و در کنار گزارشهای واقعی، نخستین داستانهای کوتاه خود را منتشر کرد.
او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشتههای خود را در روزنامهای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد. او در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه الاسپکتادور به همکاری پرداخت. در همین روزنامه بود که گزارش داستانی سرگذشت یک غریق را به صورت پاورقی چاپ شد.
گارسیا مارکز که به شدت تحت تأثیر ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، بود، نخستین کتاب خود را در ۲۳ سالگی منتشر کرد که از سوی منتقدان با واکنش مثبتی روبرو شد.
در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار الاسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن این روزنامه به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزد خود مرسدس بارچا در سیزده سالگی تقاضای ازدواج کرد. آنها بیش از نیم قرن با یکدیگر زندگی کردند و بخش اعظم این سالها را در مکزیک گذراندند. بین سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.
گارسیا مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی بود. اگرچه نمیتوان همه آثار او را در این سبک طبقهبندی کرد. او در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند.
«وقتی سالها بعد سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در برابر دستهٔ سربازانی که قرار بود او را اعدام کنند ایستاده بود، بعدازظهر دوری را به یاد آورد که پدرش او را برای کشف یخ برده بود.» با این جملهٔ شگفتانگیز و گیرا دنیای صد سال تنهایی شکل میگیرد که بسیاری آن را دلانگیزترین رمان سده بیستم میدانند.
صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید. به عقیدهٔ بیشتر منتقدان شاهکار او بهشمار میرود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد. بنیاد نوبل در بیانه خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد.
ایده اولیه برای نوشتن نخستین فصل کتاب صد سال تنهایی در سال ۱۹۶۵ وقتی که مشغول رانندگی به سمت آکاپولکو در مکزیک بود به ذهنش رسید. همه نسخههای چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته اول به فروش رفتند. در ۳۰ سالی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفت و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شد. مارکز در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در همان سال به وی پست سفارت (کنسولگری؟) کلمبیا در اسپانیا پیشنهاد داده شد. اما او این پیشنهاد را رد کرد و سفری طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد. در طول این مدت کتاب داستان باورنکردنی و غمانگیز ارندیرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلاش را نوشت که جایزه رومولوگایه گوس بهترین رمان را بدست آورد. وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانسیسکو فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه رمان پاییز پدرسالار بود.
گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و بنیاد نوبل در بیانه خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد. همه داستانهای وی به نثری نوشته شدهاند که از نظر گوناگونی و جاذبه غریبشان فقط میتوان آنها را با کارناوالهای آمریکای جنوبی مقایسه کرد.
از آثار مارکز به خاطر نثر غنی آن در منتقل کردن تخیلات سرشار نویسنده به خواننده ستایش شدهاست. اما برخی از منتقدان، آثار او را اغراقی آگاهانه و توسل به افسانه و مسائل فراطبیعی برای گریز از ناآرامی و خشونتهای جاری در کلمبیای آن دوران میدانند.
مارکز در اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت. ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت. ناآرامی و خشونتهای سیاسی، خانواده به عنوان یک عنصر وحدتبخش، ترکیب آن با شور مذهبی و باور به فراطبیعت روی هم رفته سبک ادبی شاخص مارکز را تشکیل میدهند. آثار وی نظیر پدرسالار یا ژنرال در هزارتوی خود به خوبی تقویت انگیزههای سیاسی او در واکنش به تشدید خشونت در کشورش کلمبیا را نشان میدهند. او پس از نوشتن مقالهای در مخالفت با دولت کلمبیا به اروپا تبعید شد. وقتی که کتاب غیر داستانی سفر مخفیانه میگل لیتین به شیلی را در سال ۱۹۸۶ نوشت حکومت دیکتاتوری ژنرال پینوشه ۱۵ هزار نسخه از آن را در آتش سوزاند. او به نوشتن آثاری که گرایش به جناح چپ در آن مشهود بود ادامه داد.
او با فرانسوا میتران رئیسجمهور سوسیالیست فرانسه در دهه ۱۹۸۰ دوستی نزدیکی داشت و مدتها نیز از دوستان نزدیک و حتی نماینده فیدل کاسترو رهبر پیشین کوبا بود. گارسیا مارکز به دلیل دفاع از حکومت فیدل کاسترو که از نگاه گروه کثیری از روشنفکران و نویسندگان به مرور به یک رژیم خودکامه بدل شده بود وارد بحثهای تندی شد که یکی از نمونههای برجسته آن مجادله او با سوزان سونتاگ نویسنده معروف آمریکایی بود. او به خاطر دفاع از حکومت کوبا مدتی حق ورود به آمریکا را نداشت. دولت آمریکا بعدها در تصمیم خود تجدید نظر کرد و مارکز بارها برای معالجه سرطان غدد لنفاوی به کالیفرنیا سفر کرد. او به مداخلات آمریکا در جنگ ویتنام و شیلی انتقاد میکرد. بهرغم این انتقادها بیل کلینتون و فرانسوا میتران رؤسای جمهور پیشین آمریکا و فرانسه از جمله دوستان گابریل گارسیا مارکز بودند.
او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.
در سالهای پایانی زندگی و به مرور زمان خلاقیت و توان نویسندگی مارکز رو به کاهش گذاشت. او برای نوشتن کتاب خاطرات روسپیان غمگین من چاپ ۲۰۰۴ حدود ده سال وقت صرف کرد. او در ژانویه ۲۰۰۶ اعلام کرد که دیگر تمایل به نوشتن را از دست دادهاست. میراث او مجموعه بزرگی از کتابهای داستانی و غیرداستانی است که با پیوند دادن افسانه و تاریخ در آن هر چیز ممکن و باورکردنی مینماید. همه داستانهای وی به گونهای نوشته شدهاند که از نظر گوناگونی و جاذبه غریبشان فقط میتوان آنها را با کارناوالهای آمریکای جنوبی مقایسه کرد. آخرین اثری که از او منتشر شد، کتابی به عنوان نیامدم که سخنرانی کنم است که ۲۲ سخنرانی او را در بر میگیرد که به مناسبتهای گوناگون در سراسر جهان ایراد کرده است.
پزشکان در سال ۲۰۱۲ اعلام کردند که مارکز به بیماری آلزایمر مبتلا شدهاست.
گابریل گارسیا مارکز، در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ در سن ۸۷ سالگی در خانه خود در مکزیکو سیتی درگذشت. دو سال پیش از مرگ، برادر گابریل گارسیا مارکز اعلام کرد او از بیماری فراموشی (دمانس) رنج میبرد و دیگر نمینویسد. جسد وی فردای آن روز در روز آدینه در مکزیکوسیتی سوزانده شد، بخشی از خاکستر جسد وی به کلمبیا زادگاهش منتقل شد.
رئیسجمهوری کلمبیا همچنین در یک سخنرانی تلویزیونی فرمان سه روز عزای عمومی داد. پرچمهای این کشور نیز در این سه روز نیمهافراشته بودند.
بهمن فرزانه در سال ۱۳۵۴ با ترجمه صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکِز را به کتاب خوانان ایرانی معرفی کرد. این کتاب با استقبال زیادی روبرو شد و نویسنده آن در ایران به محبوبیت فراوان رسید.
تقریباً همه آثار داستانی مارکز و بیشتر آنها بیش از یک بار به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. برخی از داستانهای او مانند رمان عشق در سالهای وبا» با سانسور به بازار آمده و صحنههای اروتیک آن حذف شد. خوانندگان ایرانی آثار مارکز را دنبال میکنند و برخی نویسندگان به تأثیر از سبک واقعگرایی جادویی منسوب به او کتاب مینویسند.
آخرین کتابهای مارکز در حوزه رمان روسپیهای غمزده من (باز هم با حذف برخی از صحنهها) و خودزندگینامهٔ او به عنوان زیستن برای نوشتن آخرین کارهایی هستند که از مارکز در ایران منتشر شدهاند. کتاب گزارش یک آدمربایی (۱۹۹۶) نیز در ایران کاملاً شناخته شدهاست. به ویژه از زمانی که میرحسین موسوی از رهبران اصلی جنبش سبز درونمایه آن را برگردانی واقعی از سرگذشت خود و همفکران خود دانست.
در ایران چندین مجموعه داستان کوتاه از مارکز به چاپ رسیده که بیشتر آنها از کتابهای مختلف وی جمعآوری شدهاند و نسخه مشابهی در کتابهای اصلی نویسنده ندارند.
محتوایی که مشاهده میفرمایید به صورت مستقیم از سایت ویکیپدیا برداشته شده است و تیم کاکادو هیچگونه مسئولیتی در قبال تولید و انتشار آن ندارد.